loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 184 یکشنبه 12 مرداد 1393 نظرات (0)

هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو

 

سید حسن حسینی

محمد اشرفی بازدید : 167 یکشنبه 12 مرداد 1393 نظرات (0)

بيا عاشقي را رعايت كنيم 
ز ياران عاشق حكايت كنيم 

از آن ها كه خونين سفر كرده اند 
سفر بر مدار خطر كرده اند 

از آن ها كه خورشيد فريادشان 
دميد از گلوي سحر زادشان 

غبار تغافل ز جانها زدود 
هشيواري عشقبازان فزود 

عزاي كهنسال را عيد كرد 
شب تيره را غرق خورشيد كرد 

حكايت كنيم از تباري شگفت 
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند 
دل عاشقي را به دريا زدند 

ببين خانقاه شهيدان عشق 
صف عارفان غزلخوان عشق 

چه جانانه چرخ جنون مي زنند 
دف عشق با دست خون مي زنند 

سر عارفان سرفشان ديدشان 
كه از خون دل خرقه بخشيدشان 

به رقصي كه بي پا و سر مي كنند 
چنين نغمه عشق سر مي كنند: 

«هلا منكر جان و جانان ما 
بزن زخم انكار بر جان ما 

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است 
كه بي زخم مردن غم عاشق است 

بيار آتش كينه نمرود وار 
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است 
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم 
به رسم شهيدان تكلم كنيم 

مگو سوخت جان من از فرط عشق 
خموشي است هان! اولين شرط عشق 

بيا اولين شرط را تن دهيم 
بيا تن به از خود گذشتن دهيم 

ببين لاله هايي كه در باغ ماست 
خموشند و فريادشان تا خداست 

چو فرياد با حلق جان مي كشند 
تن از خاك تا لامكان مي كشند 

سزد عاشقان را در اين روزگار 
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم 
كه آلاله ها را حمايت كنيم 

حمايت ز گل ها گل افشاندن است 
همآواز با باغبان خواندن است

 

سید حسن حسینی

محمد اشرفی بازدید : 221 یکشنبه 29 تیر 1393 نظرات (0)

آفتاب آمد دو چشمم باز شد

باز تکرار همان تکراره ها

چند و چون و کی کجا آغاز شد

پرسش صدباره ی صدباره ها

دیدگانم پر ولی دستم تهی

من نمی دانم كجایم كیستم

آتش حیرت به جانم ریختی

من خلیل آزمونت نیستم

مرگ شرط اولین شمع بود

از برم افسانه ی پروانه را

بر ملا شد راه می خانه دریغ

از چه می بندی در می خانه را

تا بسازم شیشه ی چشمان خود را آینه

خون دل را جیوه كردم سالها

حالیا از دشت رنگ گل درا

زلف خود را شانه زن در چشم ما

ما امین راز هایت بوده ایم

پای كوب ساز هایت بوده ایم

محو در جاه و جلالت دست در دست رطیل

جان خرید ناز ناز نازهایت بوده ایم

هیچ كس قادر به دیدارت نبود

گرچه ذات هر وجودی بوده ای

خوشه زاران یادبود زلف تو

قبله گاه هر سجودی بوده ای

ای یگانه این قلم تب دار تو

تا سحر می خواند و بیدار تو

گوشه ی چشمی ، نگاهی ، وعده ای

تشنه ی یک لخظه ی دیدار تو

شاه بیت شعر مرموز حیات

قصه ی صد داستان بی بدیل عشق بود

چشم انسان ، گیس بید و ناز گل

یك دلیل از صد دلیل عشق بود

هیچ كس در این جهان نامی نداشت

عاشقان بهر نشان نامیدشان

عشق این افسون جاوید ، این شگفت

كرد تا عمر كلام جاویدشان

بار ها از خویش می پرسم كه مقصودت چه بود

درك مرگ از مرگ كاری ساده نیست

رنج ما و آن امانت قتل و هابیل و بهشت

چاره ای كن ای معما چاره ای در چاره نیست

روز ها رفتند و رفتیم و گذشت

آه آری زندگی افسانه بود

خاطری از خاطراتی مانده جا

تار مویی در كنار شانه بود

یادگارم چند حرفی روی سنگ

باد و باران و زمان و هاله ای

سبزه میروید به روی خاک من

میچرد بابونه را بزغاله ای  

 

حسین پناهی

محمد اشرفی بازدید : 283 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)
جنگ را گنج نوشتند كه مانوس شود
 
بال كركس زده در خون كه طاووس. شود
 
دردرا درد بخوانيم به. هر سمت كه هست
 
قبل از اني كه نمايان شده محسوس شود
 
در جهاني كه شود گرگ و, همان گرگ نوشت
 
بي جهت نيست كه گرگش / گرگ ناموس شود
 
حرف نان نان شد و نان حرمت ان در نمك است
 
هق هق و قهقهه كردندكه مايوس شود
 
اسمان. زخم زمين زخم خدا دور شودند
 
خواب درچشم فرورفته ،كه كابوس شود
 
فقر كبريت بماند پرسيمرغ نزن
 
تب خاكستر ما اتش ققنوس شود
 
 
اردشیر آقایی
محمد اشرفی بازدید : 200 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)
عقابی در چنگال شیر
شیری شیره می شود به جذب ریشه های بلوط !
صاعقه به آتش کشید بلوط را و گُم شد
در افق صاعقه...
پس این چنین شد سفر ما از هییتی به هییت دیگر 
در دوران دگردیسی ...و ما زاده شدیم !
ترکیبی از بشر ودرخت و صاعقه
من و تو !
تو و من !
ما زاده شدیم و کلمه زاده شد 
و این چنین آغاز شد تراژدی تخریب انسان و خدا !
از شیطان که کلمه بود !
و از کلمه که شیطان بود ! 
کلمه ای از پس کلمه ای زاده می شد 
وانسان بنای همه چیز را بر کلمه نهاد 
و خدا را با کلمه تعریف کرد 
و تا این لحظه هرگز نیندیشید که کلمه نیاز ما بود 
و خدا نیاز نبود وخدا کلمه نبود !
خدا ، خدا بود و هرگز کسی به این حقیقت نیندیشید!
در سکوت سترگ آفرینش ، ما حرف زدیم 
و حرف نیاز ما بود 
هم گونی کلمات محال بود !
پس قابیل صخره بر سر هابیل کوبید ،
که خدا کلمه من است و کلمه تو نیست ! 
و این چنین شد که ما با کلمه  به جنگ خدای یک دیگر رفتیم 
همدیگر را کشتیم !
همگونی کلمات محال است !
پس نه تو به خدای من اعتماد کن و نه من به خدای تو ...
ما تلخ میمیریم و خدا بر جنازه ما اشک میریزد ،
با کلاغی در بکراندش ....
نا نوشته ماند به خیانت زمان ، کشف و شهودهایم !
فلسفه نیز عروسک رویاهای من شد 
که از چمدان هیچ مسافری بیرون نیامد!
با این وجود ادامه می دهم هم چنان ...
با تو ، در طول وعرض زمان به سفرمان ادامه می دهیم!
به هر کجا که سرابی به فریب دریا می درخشد !
به اعماق زمانها !
برای رسیدن به تعریفی ، 
به تفسیری 
و به حقیقتی هر چند کوچک ،
تا مسکن استخوان دردهای روحمان گردد!
هوشیارانه بر آنم تا کلمات و جملات 
به تکلف اغراقم نکشانند !
ساده باشم و صمیمی ، دو کیمیای بی بدیل نا یاب !
پس به اعتبار فلسفه ای که بهترین سالهای عمرت را 
در کلاسها و مطالعاتش گذرانده ای ،
 مخاطبم ر ا به جای آن گل همیشگی ام !
یک دانشجوی حقیقت جوی ،فلسفه می پندارم !
به نا گزیر برای رهایی از تاثیر تعریف های بزرگان علم فلسفه ،
از گمنام ترینشان در ماقبل تاریخ ،
تا افلاطون و ارسطو و نیچه و دیگر بزرگان ، 
می خواهم زندگی ساده خودمان را !
درک و دریافت خودمان را از لحظاتی که 
به نام حیات بر ما گذشت مرور کنیم !
تصورات ما!
توهمات ما!
تخیلاتمان !
چراهامان !
شایدهامان !
همه ادراکات حسی 
و تجارب شخصی خودمان باشد !
پس این چنین آغازمی کنیم :
در آغاز سکوت بود 
و سکوت خدا بود 
و خدا کلمه نبود 
که کلمه نیاز بود 
و هنوز انسان در چرخه خلقتش
دوران جنینی خود را می گذراند 
در آب ها و 
آتشفشانها!
طراحی می شدیم در تصادف مولکولها و گاه برق می زد،
چیزی شبیه برق چشمان ما 
در چشم جلبک ها که آفتاب می گرفتند 
بر سواحل بی نام دریاها و رودخانه های بی نام ...
که هنوز نامی نبود 
و نام احتیاج بود 
و انسان نبود هنوز ...
خدا مثل همیشه بزرگ بود
و بزرگی خدا ،
بزرگ توصیف ما نبود 
که توصیف نیاز ما بود 
و ما انسان بودیم 
و هنوز مانده بود تا باشیم ...
حیات ـ این معمای شگفت ـ 
شناور بود بر دریاها و آتشفشانها !
منظومه ها می چرخند
بر محور شگفت جاذبه و دافعه !
کلمه بود و کلمه نیاز انسان بود ...
نیاکان تک سلولی ما ،
یاخته ها می رقصیدند در آن رقص لا جرم
و ما در کدام جهان بودیم 
و کدام نیز کلمه بود 
و کلمه نیاز انسان بود و هنوز در بازی دگردیسی 
فرصت به انسان نرسیده بود !
یخ بود و آتش بود و دگردیسی !
سیگاری روشن می کنم و به برق چشم های تو می اندیشم !
به سمت کتاب خانه ی کوچکم گردن می چرخانم !
سوت می کشد سرم از این همه نادانی پنهان شده 
در اقیانوس نمی دانم ها !
تلویزیون روضه علی اصغر می خواند
و ساعت ده دقیقه از دوی نیمه شب گذشته است !
چای میریزم 
و به حرمله ملعون فکر می کنم !
ما کجای تاریخیم ؟
...و به نامه مان بر می گردم 
که تاریخ کلمه است 
و کلمه نیاز انسان است 
و انسان نامه ما هنوز 
جنین سه ماهگی زایش زمین بود 
افتاده بر ساحل منظومه شمسی!
گم شده در نقطه ای از دایره یی که 
شمار جهاتش بی نهایت بود 
رو به جهات بی نهایت 
و جهت کلمه بود و کلمه نیاز انسان بود 
و انسان هنوز نبود...
تو نیز سیگارت را روشن کن ،
با اندیشیدن به ترسیم تصوری که اکنون 
از زمین برای توصیف کرده ام !
 
...و زمین خاک بود و خاک پر بود از فرمول های شگفت !
پیرزنی کولی با صدها گردن آویز عجیب و غریب !
با رنگ ها و بوه های عجیب ترشان !
به استعاره !
چند سال مانده است به خلقت آدمی ؟
سال زمان بود 
و زمان نیاز انسان بود
و انسان هنوز نبود !
ازل ،
ابد ،
نهایت ،
بدایت ...
بیا ساده از کنارشان گذر کنیم ،
ورنه نامه هامان به درازای ازل 
و به پهنای نهایت خواهند بود !
اکنون چهار سال تمام است که باران می بارد ،
بر زمینی که سراسر بلوط است 
و اکالیپتوس است و سفیدارهای بلند!
درختان سیب است و انجیر است و زیتون ...
کلاغی بر شاخه انجیر ی نشست 
و ما در جنین هشت ماهگی دگردیسیمان 
در قالب انجیری خورده شدیم !
تو با من بودی من با تو !
تو در من بودی و 
من در تو !
...و هنوز کلاغ سیاه نبود !
بلوط تنومند توصیف نمی شد 
و عطر اوکالیپتوس نامی نداشت !
باران ، خیس نمی بارید !
سیب میوه نبود و انجیر بی نام انجیر ،
شب را به روز می کشاند و روز را به شب 
و زیتوننماد هیچ چیز نبود ،
که توصیف و اسم و استعاره و نماد و رنگ نیاز انسان بود 
و انسان نبود هنوز !
مردیم همراه با یک کلاغ در ساحل یک رود خشک ،
تا پایان این دگردیسی مان باشد ...
برای زایش نهایی انسان 
در هییت آشنای این روزها مردیم ...ـ آری ـ 
و زمان هم چنان بی نام در چرخه مقتدرات می گذشت !
ما به زودی به دنیا می آیم ...
سرم درد می کند ...خیلی !
تا نامه بعد تو را می بوسم 
تو را ای مسکن همه سر درد هایم !
 
حسین پناهی
محمد اشرفی بازدید : 292 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)
نام:حسين پناهی
متولد دژکوه دهی در استان کهگيلويه وبويراحمد.
انگار سالهاست می شناسيمش؛با نگاهی فرار ورميده وزبانی که از سر سری نا گفتنی می گيرد...
مجموعه دزدان« مادربزرگ» بهانه اين ديدار بود و حرفهای او که از سر صدق گفته شد.
واما آخر ماجرا ...«دزدان مادر بزرگ» واقعا بهانه بود .حرفهايی مثل سادگی «سلام» که «هر روز هزار بار تکرارش می کنيم.»
 
 زمينه گرايش شما  به سوی هنر چه بود؟به ظاهر اين گرايش در ذاتم بود. من جايی بزرگ شدم که زمين وآسمانش شعر بود و شعرمحض.همراه با اتفاقاتی که فقط در آنجا بوقوع می پيوست.
در فصل زمستان،بزها از فرط گرسنگی،تنه تلخ درخت بادام را می خوردند و بيهوش می شدند و ما به آنها آب قند می داديم تا حالشان جا بيايد. ديدن پرواز دور از دسترس وافسانهای عقابها،حمله ساليانه ميليونها ملخ...همه اينها برای من،عجيب،موثر وجالب بود.بعد از مدتی ديدم مثل جارو برقی تمام آن تصاوير و اتفاقات را در ذهنم جمع کرده ام و حالا در کارهای نيمه هنری که انجام می دهم،نشانه هايی شده اند که نمی گذارند يا نمی خواهند از گذشته ام جدا شوم.
 
 
ادامه مصاحبه در ادامه مطلب...
لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 26

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 70
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 498
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,731
  • بازدید ماه : 11,112
  • بازدید سال : 91,118
  • بازدید کلی : 334,828
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی