ساده بگم دهاتی ام
اهل همین نزدیكیا
همسایه روشنی و هم خونه تاریكیا
ساده بگم ساده بگم
بوی علف میده تنم
هنوز همون دهاتیم
با همه شهری شدنم
باغ غریب ده من
گلهای زینتی نداشت
اسب نجیب ده من
نعلای قیمتی نداشت
اما همون چهار تا دیوار
با بوی خوب كاگلش
اما همون چن تا خونه
با مردم ساده دلش
برای من كه عكسمو مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من كه شهریم از اون هوا دل بریدم
دنیاییه كه دیدندش
اگرچه مثل قدیما
راه درازی نداره
اما می دونم كه دیگه
دنیای خوب سادگی
به من نیازی نداره
شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.
با تشکر
همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد(ولادت امام موسي كاظم(ع) ) | 0 | 588 | admin |
شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام | 0 | 277 | admin |
دست از سرم بردار من بابا ندارم(حضرت رقيه(س)) | 0 | 297 | admin |
بوي پيراهن خونين كسي مي آيد... | 0 | 293 | admin |
بسمه تعالی، مال من بود یادته ( سعید حدادیان ) | 0 | 351 | admin |
آش نذري | 1 | 344 | saki336 |
رباعی و دویتی عاشورایی | 0 | 271 | admin |
لیلی نوین! (بوستان طنز) | 0 | 371 | admin |
شعر داغ | 0 | 276 | admin |
بی تفاوت(فروغ فرخزاد) | 0 | 348 | admin |
جایت امشب در تماشایم پدر خالی!
کودکی ها باز روی صحنه می آیند
پرده بالا میرود یک لحظه ی دیگر
و من در نقش تو از راه می آیم :
نشسته همسرم بر سفره سجاده
طفلم ایستاده در کنار در
و در فکرش کلاغی که به من از شیطنت هایش خبر داده است در پرواز
جایت امشب در تماشایم پدر خالی!
کودکی ها باز روی صحنه می آیند.
محمدعلی بهمنی
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
محمد علی بهمنی
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
محمد علی بهمنی
سکوت کردم و فهماندمش عذاب این است
همیشه پرسش ناکرده را جواب این است
به نعره خواست به آرامشم خطی بکشد
سکوت کردم و دریافت باز تاب این است
شکسته بود ولی مویه وار خندید
که چهره باخته را آخرین نقاب این است
به مهر گفتمش:آرام باش و صحبت کن
که در طریق سخن حسن انتخاب این است
چه گفت؟راز ،نه!اما:
نپرس و باور کن
کم است زهر ،که نوشیدن مذاب ای است
نشاندمش که بخوان:
خواند و هم سکوتم شد
سوال کرد که :
با من چه کرده ای ؟
گفتم:
کمی سکوت تو را میکند مجاب این است
من و تو درک سکوت همیم،تا هستیم
و جاودانگی لحظه های ناب این است
محمد علی بهمنی
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
محمد علی بهمنی
برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.
کد اشتراک گذاری لینک
تعداد صفحات : 2
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اشعار محمدعلی ساکی:
و...
----------------------------------------------------
اشعار بانو فاطمه فراهانی: