loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 206 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)

 

عطر ديدار تو اي راز مگوي خاك ها
مي كشاند چشم هايم را به سوي خاك ها
هر بهار انگار دست مهرباني ريخته است
موج چشمان تو را در رنگ بوي خاك ها
هم چنان مي كاوم اين شب ، تا مگر پيدا كنم
روزهاي رفته را در جستجوي خاك ها
صبح ها در هاله اي خونين مكرر ديده اند
اتفاقي چون تو را افتاده روي خاك ها
غربتت را هر نفس در بندبندم مي دمي
مثل حرفي ناتمامي در گلوي خاك ها
يك قنوت از عشق نوشيدي واينك خون توست
جانماز لاله ها ، آب وضوي خاك ها
درغريبي خاك كردي آرزويت را و هست
گردي از خاك تواينك آرزوي خاك ها
اينك اين ماييم در بي نامي و اينك تويي
آبروي آسمان ها ، آبروي خاك ها

 

<p right;="" \"="" style="text-align: right; "> احمدرضا الیاسی

محمد اشرفی بازدید : 180 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)

​ای بر لب هر زمزمة نامت غزلی‌تر!

چشمان تو از کوثر و زمزم عسلی‌تر
خورشید‌تر از روی تو این خاک ندیده است
ای تیغة مشرق به جلای تو جلی‌تر
تو آخر عشقی و زبان دلی و نیست
از جذبة چشمان تو بین‌المللی‌تر !
سرباز کن ای راز که در غربت این چاه
هر چشم به اعجاز لبت خشک ولی تر‌!
ای دامنة نور حرا در عرفاتت
با دست تو پیمان محمد عملی‌تر
از جنس کدامین می نابی که به نامت
لب می‌شود از سکر شرابی ازلی‌تر
جز نام بلندت چه بخوانم‌؟ چه بگویم؟
از صولت شمشیر خدا کیست علی‌تر!؟

 

احمدرضا الیاسی

محمد اشرفی بازدید : 217 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)

تا شور تو در غربت شب‌هام گرفته است
دنيای مرا مستی اين نام گرفته است
حوراي ازل! شاعر هستي غزلش را
از روشني چشم تو الهام گرفته است
تو مادر باراني و سيب از نفس تو
اين روي گل‌انداخته را وام گرفته است
آن مي که خم از حضرت چشمش شده روشن
مستي است که از کوثر تو جام گرفته است
می‌خواستم از خاک غريبت بنويسم
ديدم همه هستي حرمت نام گرفته است
من زاير بيت تو‌ا‌َم و بيت به بيتم
در صحن ت‍َو‌ل‍ّای تو احرام گرفته است
در شعله بکش بال و پرم را‌، جگرم را ...
ققنوس مرا سوز تو در دام گرفته است
تو کوثر آرامش و لبخندي و هر شب
خورشيد در آغوش تو آرام گرفته است
طوباي دلاويز فلک، نخل نجابت
در ساية سرسبز تو اندام گرفته است
افلاک فقط يک تپش از نبض تجلي است
اين جلوه به نام تو سر انجام گرفته است

 

احمدرضا الیاسی

محمد اشرفی بازدید : 209 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)

شاعر در انزواي قفس‌هاي آجري
نان هست و خواب هست‌، بگو از چه دلخوري‌؟
چون شبنمي به حسرت پرواز مانده‏اي
چشم‌انتظار شعله دردي‌، تلنگري‏
با هر غزل به ياد عزيزان رفته‏ات‏
يك گوشه مي‌نشيني و هي غصه مي‏خوري‏
يك چكه آفتاب به چشمت نمي‏چكد
چون كوچه‌هاي شهر از اندوه شب پ‍ُري‏
كارت همين شده است كه تكرار مرگ را
در لحظه‌هاي بي‏رمق خويش بشمري‏
جز ميله‌هاي زنگ‌زده‌، شيشه‌هاي مات
از باغ و آفتاب نداري تصوري‏
بنشين‌، مگر نه اينكه اگر بال واكني‏
از هر طرف به پنجره‏اي بسته مي‏خوري؟
دست و دلي شكسته و يك شرجي كبود
آخر در اين هواي نفس‌گير مي‏بري‏
مفهوم آسمان تو اين حجم بسته است
پرواز زير سقف قفس‌هاي آجري

 

احمدرضا الیاسی

محمد اشرفی بازدید : 187 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)

 

يک دل شدم اين بار که آماج تو باشم

خود را زده ام دار که حلاج تو باشم

دلخواه تر از خواستنت خواسته اي نيست

دارایی ام اين است که محتاج تو باشم

خورشيد شدي تا به طلوعم برساني

مهتاب شدي تا شب معراج تو باشم

خونگرم تر از سرخي اين خاکم و شايد

ياقوت جدامانده اي از تاج تو باشم

فرصت بده تا باز کنم قصر دلم را

رخصت بده تا لايق تاراج تو باشم

دستي بفشان اي شب گيسوي تو روشن

تا ساحل آرامش امواج تو باشم....

 

 

احمدرضا الیاسی

محمد اشرفی بازدید : 204 پنجشنبه 17 بهمن 1392 نظرات (0)

بر ساحلي غريب، تويي با برادرت
در شعله نگاه تو پيدا، برادرت

چون خشم ذوالفقاري، خاموش و بي قرار
طوفان گر گرفته ي صحرا برادرت 

ماهي و از قبيله ي خورشيد اهل بيت 
يك جا تو مي درخشي و يك جا برادرت

چشمش به مشك توست جگر گوشه ي حسين 
حالا تو بي قرار تري يا برادرت؟

وقتي كه چشم هاي كريمت به خون نشست
ديگر نداشت تاب تماشا برادرت

مي كرد غرق بوسه جبين شكسته را 
بر دامنش گرفته سرت را برادرت

اينجا حديث تشنگي از جنس ديگري است 
اينك تو تشنه كامي و سقا، برادرت!

هر چند آب، مرهم لب هاي سوخته است 
صافي تر است از آب گوارا برادرت 

چشم اميد تشنه لبان تير خورده است 
ديگر نمانده هيچ كسي با برادرت 

سرگشته پاي دست و علم سينه مي زند 
در خيمه گاه تو تك و تنها، برادرت 

موساي طور حيرتي و خيره مانده اي 
بر تك درخت وادي سينا، برادرت!

حالا كه بازوان ستبرت قلم شدند
در خاك و خون چه مي كشد آيا برادرت؟

چشم حريص غارتيان هست و خيمه ها
افتاد اگر كنار تو از پا برادرت

اين تيغ هاي تشنه كه در خون نشسته اند
پيوند مي دهند تو را با برادرت...

با قامتي شكسته هنوز ايستاده است
بي يار و بي شكيب، شگفتا برادرت...

 

احمدرضا الیاسی

لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 143
  • آی پی دیروز : 81
  • بازدید امروز : 203
  • باردید دیروز : 603
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 2,276
  • بازدید ماه : 1,973
  • بازدید سال : 81,979
  • بازدید کلی : 325,689
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی