تا شور تو در غربت شبهام گرفته است
دنيای مرا مستی اين نام گرفته است
حوراي ازل! شاعر هستي غزلش را
از روشني چشم تو الهام گرفته است
تو مادر باراني و سيب از نفس تو
اين روي گلانداخته را وام گرفته است
آن مي که خم از حضرت چشمش شده روشن
مستي است که از کوثر تو جام گرفته است
میخواستم از خاک غريبت بنويسم
ديدم همه هستي حرمت نام گرفته است
من زاير بيت تواَم و بيت به بيتم
در صحن تَولّای تو احرام گرفته است
در شعله بکش بال و پرم را، جگرم را ...
ققنوس مرا سوز تو در دام گرفته است
تو کوثر آرامش و لبخندي و هر شب
خورشيد در آغوش تو آرام گرفته است
طوباي دلاويز فلک، نخل نجابت
در ساية سرسبز تو اندام گرفته است
افلاک فقط يک تپش از نبض تجلي است
اين جلوه به نام تو سر انجام گرفته است
احمدرضا الیاسی