امروز – دوم مرداد ماه- یاد آور چهاردهمین سالگرد خاموشی احمد شاملو - شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامه نگار و پژوهشگر ایرانی- است که بدون تحصیلات آکادمیک و کلاسیک، خود را به قله رساند.
نویسنده این سطور به رغم آن که دیر زمانی است با شعر و سخن «الف. بامداد» - نام شاعرانه او - دمخور است اما این گفتار بهانه ای دیگر دارد؛ نه یادکرد ادبی در میان است چرا که به رغم تصور عمومی، «ادیب» به مفهوم رایج کلمه نبود و نه بحث شعر و شاعری است که باز بر خلاف تصور رایج، شعر تنها بخشی از دغدغه او بوده است و خود می گفت شباهنگام سخنی را به الهام یا وصفی دیگر حس می کند و روی کاغذ می آورد و شعر، دل مشغولی و حرفه او نیست.
پس راز این ماندگاری چیست؟ وقتی در رسانه های رسمی و خصوصا صدا و سیما هیچ یادی نمی شود (مگرپخش ترانه های سروده او- بی ذکر نام- با صدای فرهاد مهراد یا خشایار اعتمادی و یاد غیر مستقیم در برنامه رادیو هفت شبکه آموزش سیما که بیشتر بسته به علایق شخصی گویندگان و نویسندگان است) و هیچ نسبتی با ادبیات رسمی و باورهای غالب نداشته چگونه این توفیق را کسب کرد که در اوج شهرت از این دنیا برود در حالی که بسیاری از شاعران و نویسندگان معاصر- پیش و پس از انقلاب 57- در گمنامی جان باختند؟
شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.
با تشکر
همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد(ولادت امام موسي كاظم(ع) ) | 0 | 589 | admin |
شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام | 0 | 278 | admin |
دست از سرم بردار من بابا ندارم(حضرت رقيه(س)) | 0 | 298 | admin |
بوي پيراهن خونين كسي مي آيد... | 0 | 293 | admin |
بسمه تعالی، مال من بود یادته ( سعید حدادیان ) | 0 | 352 | admin |
آش نذري | 1 | 345 | saki336 |
رباعی و دویتی عاشورایی | 0 | 272 | admin |
لیلی نوین! (بوستان طنز) | 0 | 372 | admin |
شعر داغ | 0 | 277 | admin |
بی تفاوت(فروغ فرخزاد) | 0 | 348 | admin |
1
سرود پنجم سرود آشنائيهاي ژرفتر است.
سرود اندهگزاريهاي من است و
اندهگساري او.
نيز
اين
سرود سپاسي ديگرست
سرود ستايشي ديگر:
ستايش دستي كه
مضرابش نوازشيست-
و هر تار جان مرا به سرودي تازه مينوازد ( و اين سخن
چه قديميست!)
دستي كه همچون كودكي
گرم است
و رقص شكوهمنديها را
در كشيدگي سرانگشتان خويش
ترجمه ميكند.
آن لبان
بيش از آن كه گيرنده باشد
ميبخشد.
آن چشمها
پيش از آن كه نگاهي باشد
تماشائيست.
و اين
پاسداشت آن سرود بزرگ است
كه ويرانه را
به نبرد با ويراني به پاي ميدارد.
لبي
دستي و چشمي
قلبي كه زيبائي را
در اين گورستان خدايان
بهسان مذهبي
تعليم ميكند
اميدي
پاكي و ايماني
زني
كه نان و رختش را
در اين قربانگاه بيعدالت
برخي محكومي ميكند كه منم.
ادامه شعر در ادامه مطلب...
ميان خورشيدهاي هميشه
زيبائي تو
لنگريست-
خورشيدي كه
از سپيدهدم همه ستارگان
بينيازم ميكند.
نگاهت
شكست ستمگريست-
نگاهي كه عرياني روح مرا
از مهر
جامهئي كرد
بدانسان كه كنونم
شب بيروزن هرگز
چنان نمايد كه كنايتي طنزآلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگريست-
آنك چشماني كه خميرمايه مهر است!
وينك مهر تو:
نبردافزاري
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم.
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم.
بهجز عزيمت نابههنگامم گزيري نبود
چنين انگاشته بودم.
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود.
ميان آفتابهاي هميشه
زيبائي تو
لنگريست-
نگاهت
شكست ستمگريست-
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگريست.
در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست ميدارم.
آينهها و شبپرههاي مشتاق را به من بده
روشني و شراب را
آسمان بلند و كمانگشاده پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرين را
در پرندهئي كه ميزني مكرركن.
در فراسوي مرزهاي تنم
تو را دوست ميدارم.
در آن دور دست بعيد
كه رسالت اندامها پايان ميپذيرد
و شعله و شور تپشها و خواهشها
به تمامي
فرو مينشيند
و هر معنا قالب لفظ را وا ميگذارد
چنان چون روحي
كه جسد را در پايان سفر،
تا به هجوم كركسهاي پايانس وانهد..
در فراسوهاي عشق
تو را دوست ميدارم،
در فراسوهاي پرده و رنگ.
در فراسوهاي پيكرهايمان
با من وعده ديداري بده.
احمد شاملو
من وتو يكي دهانيم
كه به همه آوازش
به زيباتر سرودي خواناست.
من و تو يكي ديدگانيم
كه دنيا را هردم
در منظر خويش
تازهتر ميسازد.
نفرتي
از هر آنچه بازمان دارد
از هز آنچه محصورمان كند
از هر آنچه واداردمان
كه به دنبال بنگريم،
من و تو يكي شوريم
از هر شعلهئي برتر،
كه هيچ گاه شكست را بر ما چيرگي نيست
چرا كه از عشق
روئينه تنيم.
و پرستوئي كه در سرپناه ما آشيان كرده است
با آمد شدني شتابناك
خانه را
از خدائي گمشده
لبريز ميكند.
احمد شاملو
پرپرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
آه
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.
احمد شاملو
برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.
کد اشتراک گذاری لینک
تعداد صفحات : 2
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اشعار محمدعلی ساکی:
و...
----------------------------------------------------
اشعار بانو فاطمه فراهانی: