loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 273 دوشنبه 07 بهمن 1392 نظرات (0)

 

« زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به بيند ؟

 

صبحا « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد

شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند

 

ريخت ساقي باه هاي گونه گون در جام هستي

غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند

 

شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي ها »

شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به بيند

 

« زشت بينان » را بگو در « ديده » خود عيب جويند

« زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

 

 

مهدی سهیلی

محمد اشرفی بازدید : 210 دوشنبه 07 بهمن 1392 نظرات (0)

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است

 

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

بـــــرآن سریــم کزین قصـــــه دست برداریم

مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است

کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند

کـــه از تــــو – از تو بریدن چقدر دشوار است

مخــــواه مصلحت اندیش و منطقـــی باشم

نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است

تـــو از سلاله ی سوداگران کشمیری

که شال ناز تورا شاعری خریدار است

در آستانـــه رفتـــن در امتداد غــــروب

دعای من به تو تنها خدا نگهدار است

کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد

کـــه در گزینش این انتخـــاب ناچـــار است

همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد

برای خاطره هایـــی کــه زیرآوار است

 

محمد سلمانی

محمد اشرفی بازدید : 166 دوشنبه 07 بهمن 1392 نظرات (0)

مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود

 

چشم باید به همان سو به تماشا برود

دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم

چشم من می شکند پنجره را تا برود

بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده

رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود

سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد

آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود

آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...

بگذارید  خودش  راهِ  خودش  را  برود

کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد

یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود

یا که یوسف به دیار پدری برگردد

یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود

کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست

هرکـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود

کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف

باید  از  دهکده  یک  دهکده  رسـوا بــرود

باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد

صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!

 

محمد سلمانی

محمد اشرفی بازدید : 213 دوشنبه 07 بهمن 1392 نظرات (0)

ببین در سطر سطر صفحه ی فالی که می بینم

تــو هـــم پایان تلخـــی داری ای آغــــاز شیرینـم

ببین در فال "حافظ" خواجه با اندوه می گوید:

کـــه مـن هـم انتهـــای راه را تاریک می بینم

تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی

برای من کـــه تآثیری ندارد ، هر چــه ام اینـم

چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را

کـــه از آغـــاز ، پایان ِ تــو را در حال تمرینم

نه!  تـو آئینه ای در دست مردان توانگر باش

که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم

در آن سو سودِ سرشار و در این سو حافظ و سعدی

تــــو  و  سودای  شیرینت  ،  من  و  یاران  دیرینــــم

بــرو بگـذار شاعــــر را بــــه حــال خویشتن مـاند

چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم

پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت

تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم

 

محمد سلمانی

محمد اشرفی بازدید : 181 یکشنبه 06 بهمن 1392 نظرات (0)

 

می خواهم

در زیر آسمان نشابور

چندان بلند و پاک

بخوانم که هیچ گاه

این خیل سیل وار مگس ها

نتوانند

روی صدای من بنشینند

می خواهم

در مزرع ستاره زنم شخم

و بذرهای صاعقه را یک یک

با دستهای خویش بپاشم

وقتی حضور خود را دریافتم

دیدم تمام جاده ها از من

آغاز می شود

ای حاضران غایب از خود

ای شاهدان حادثه از دور

من عهد کرده ام

حتی اگرچه یک شب

رم را

پس از نرون

به تماشا روم نرون

دیوانه ای که می خواهد

زنجیر را به گردن تندر درافکند

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

محمد اشرفی بازدید : 318 سه شنبه 20 تیر 1391 نظرات (0)
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
 
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
 
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
 
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
 
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
 
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
 
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
 
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
 
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
 
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
 
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
 
لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 11

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 62
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 319
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,552
  • بازدید ماه : 10,933
  • بازدید سال : 90,939
  • بازدید کلی : 334,649
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی