loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 197 یکشنبه 11 خرداد 1393 نظرات (0)

   1
سرود پنجم سرود آشنائي‌هاي ژرف‌تر است.
سرود اندهگزاري‌هاي من است و
اندهگساري او.
نيز
اين
سرود سپاسي ديگرست
سرود ستايشي ديگر:
ستايش دستي كه
مضرابش نوازشي‌ست-
و هر تار جان مرا به سرودي تازه مي‌نوازد ( و اين سخن
چه قديمي‌ست!)
دستي كه همچون كودكي
گرم است
و رقص شكوهمندي‌ها را 
در كشيدگي سرانگشتان خويش
ترجمه مي‌كند.
آن لبان
بيش از آن كه گيرنده باشد
مي‌بخشد. 
آن چشم‌ها 
پيش از آن كه نگاهي باشد
تماشائي‌ست.
و اين 
پاسداشت آن سرود بزرگ است
كه ويرانه را
به نبرد با ويراني به پاي مي‌دارد. 
لبي 
دستي و چشمي
قلبي كه زيبائي را
در اين گورستان خدايان
به‌سان مذهبي
تعليم مي‌كند 
اميدي
پاكي و ايماني
زني
كه نان و رختش را
در اين قربانگاه بي‌عدالت
برخي محكومي مي‌كند كه منم.

 

ادامه شعر در ادامه مطلب... 

محمد اشرفی بازدید : 211 یکشنبه 11 خرداد 1393 نظرات (0)

ميان خورشيد‌هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري‌ست-
خورشيدي كه
از سپيده‌دم همه ستارگان
بي‌نيازم مي‌كند.
نگاهت
شكست ستمگري‌ست-
نگاهي كه عرياني روح مرا
از مهر
جامه‌ئي كرد
بدان‌سان كه كنونم
شب بي‌روزن هرگز
چنان نمايد كه كنايتي طنزآلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري‌ست-
آنك چشماني كه خميرمايه مهر است!
وينك مهر تو:
نبردافزاري
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم.
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم.
به‌جز عزيمت نا‌به‌هنگامم گزيري نبود
چنين انگاشته بودم.
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود.
ميان آفتاب‌هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري‌ست-
نگاهت
شكست ستمگري‌ست-
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري‌ست.

محمد اشرفی بازدید : 198 یکشنبه 11 خرداد 1393 نظرات (0)

در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست مي‌دارم.

آينه‌ها و شب‌پره‌هاي مشتاق را به من بده

روشني و شراب را

آسمان بلند و كمان‌گشاده پل

پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرين را

در پرنده‌ئي كه مي‌زني مكرركن.

در فراسوي مرزهاي تنم
تو را دوست مي‌دارم.
در آن دور دست بعيد
كه رسالت اندام‌ها پايان مي‌پذيرد
و شعله و شور تپش‌ها و خواهش‌ها
به تمامي
فرو مي‌نشيند
و هر معنا قالب لفظ را وا مي‌گذارد
چنان چون روحي
كه جسد را در پايان سفر،
تا به هجوم كركس‌هاي پايانس وانهد..
در فراسوهاي عشق
تو را دوست مي‌دارم،
در فراسوهاي پرده و رنگ.
در فراسوهاي پيكرهايمان
با من وعده ديداري بده.

 

احمد شاملو

محمد اشرفی بازدید : 178 یکشنبه 11 خرداد 1393 نظرات (0)

من وتو يكي دهانيم
كه به همه آوازش
به زيباتر سرودي خواناست.
من و تو يكي ديدگانيم
كه دنيا را هردم
در منظر خويش
تازه‌تر مي‌سازد.
نفرتي
از هر آنچه بازمان دارد
از هز آنچه محصورمان كند
از هر آنچه واداردمان
كه به دنبال بنگريم،
من و تو يكي شوريم
از هر شعله‌ئي برتر،
كه هيچ گاه شكست را بر ما چيرگي نيست
چرا كه از عشق
روئينه تنيم.
و پرستوئي كه در سرپناه ما آشيان كرده است
با آمد شدني شتابناك
خانه را
از خدائي گمشده
لبريز مي‌كند.

 

احمد شاملو

محمد اشرفی بازدید : 155 سه شنبه 23 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

چه شعبده است که در چشمکان آبی تو

نهفته اند شب ماهتاب دریا را

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح

به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن

که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند

چه جای عشوه غزالان بادپیما را

فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور

که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست

شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

اشاره غزل خواجه با غزاله تست

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب

جز این قدر که فراموش می کند ما را

 

محمد اشرفی بازدید : 243 سه شنبه 23 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا

فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا

کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا

هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش

نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا

توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق

چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا

بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم

کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا

سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا

 

لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 11

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 60
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 281
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,514
  • بازدید ماه : 10,895
  • بازدید سال : 90,901
  • بازدید کلی : 334,611
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی