loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 305 دوشنبه 24 شهریور 1393 نظرات (0)

خوش است با همه، از هر زبان، روايت عشق
ولى روايت آن چشم مهربان خوش تر
 

شهريور که تمام شود حسين منزوى شصت و هشت ساله مى شود، دريغ که مرگ، او را عزيز کرد! 
و مرگ همه را عزيز مى کند.

انگار اصلا و ابدا او نبوده که روزگارى بيرون انجمن هاى ادبى در خلوت و سکوت، تنها مى نشست و آقايان تريبون هاى موروثى آبائى را دوقبضه به خانه پدرى مى بردند.

اين کتاب بيست و چندسال پيش چاپ شده و تا زنده بود هنوز مى شد چاپ اولش را از کتابفروشى هاى انقلاب خريد همانطور که من خريدم.

مرگ، طرفه حکايتيست، حالا کجاست که ببيند ناشران براى چاپ آثار منحصر شده اش سرودست مى شکنند و شاعران براى همخاطرگى با او مسابقه مى دهند؟ شانسى که منوچهر نيستانى پس از مرگ هم نداشت

. راستى کسى از خالق غزل "از دست رفيقان چه بگويم گله يى نيست" خبرى دارد؟
تنهاست مثل همه آنها که از حنجره تغزل سرودند و شاعرى را به پول خوشمزه ترانه سازى و پست هاى دولتى نفروختند.

 

منبع: سایت رسمی مهدی فرجی

محمد اشرفی بازدید : 201 دوشنبه 24 شهریور 1393 نظرات (0)

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی

بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی
چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی

من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!


مهدی فرجی 

admin بازدید : 192 جمعه 13 تیر 1393 نظرات (0)

آورد سرنوشت‌، به اين داستان تو را 

آنروز خيره بود زمين و زمان تو را 

گفتند اتفاق مي‌افتي ولي هنوز 

نشنيده بودم از دهن اين و آن تو را 

چِل روز پيش از آن‌،همه‌ي فالگيرها 

ديدند شب به شب ته هراستكان تو را 

كولي زنان شهر همه خواب ديده‌اند  

در معبد خرابه‌ي بودائيان تو را 

معبد به خود فشرده و با غرشي مهيب‌ 

زاييده آنچنان كه تويي از دهان تو را 

افسانه‌هاي شهر من از پيش داشتند 

دفتر به دفتر از تو نشان در نشان تو را 

بر هر كتيبه‌ي كهني وصف كرده است‌ 

بالرزشي غريب‌، خط كاتبان تو را 

از آتش آفريد تنت را و خنده كرد 

از آب و خاك و باد، خدا داد جان تو را 

شيرين وتلخ‌، طبع تو را در هم آفريد 

زهر و شراب ريخت به جام زبان تو را 

گويند شسته‌اند شب آفرينشت‌ 

با خون تازه تازه‌ي صدها جوان تو را 

تا درس عشوه ياد بگيري گذاشتند 

در دامن تمام زنان جهان تو را 

دادندت از خليل‌: دو لب آتش مذاب‌ 

دادند از آرش آه‌: دو ابرو كمان تو را 

سركوفت خورده غنچه دهان در دهان تو را 

حسرت كشيده رنگ‌، خزان در خزان تو را 

از روز خرده خرده گرفتند و ريختند 

در قالب ستاره به هفت آسمان تو را 

شيرين كجا و شهوت فرهاد كشتنت‌ 

خسرو كجا و نوكري آستان تو را 

تو مي‌روي و پشت سرت ضجّه مي‌كنند 

خانه به دوش‌، بيشتر از كاروان تو را 

طاووس‌ها جمال تو را مشق مي‌كنند 

تقليد مي‌كنند همه آهوان تو را 

آنقدر خوش خرامي و رعنا كه شاعران‌ 

تشبيه كرده‌اند به سروِ روان تو را 

من شاعرم ولي تو به معني نمي‌رسي‌ 

يعني نكرده‌اند معاني‌، بيان تو را 

قصد غزل نمودم و اينك قصيده شد 

در قالب آورند چرا شاعران تو را ؟ 

بر من ببخش اين همه غفلت كه واقفم‌ 

شايسته نيست قافيه‌ي شايگان تو را 

 

 

مهدی فرجی 

قرارنشد / انتشارات فصل پنجم 

محمد اشرفی بازدید : 186 جمعه 13 تیر 1393 نظرات (0)
ﺑﻪ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏِ ﺗﻨﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺳﻔﺮ ﻧﮑﻨﻢ
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺁﻣﺪﮔﯽﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﻧﮑﻨﻢ
 
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﯿﺮﻫﻦِ ﺗﻨﮓ، ﻭﻋﺪﻩﯼ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ ﺗﻮ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺍﻡ ﺧﻄﺮ ﻧﮑﻨﻢ؟
 
ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪﯾﯽ ﻋﻄﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﮑُﺶ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺁﺏ، ﺗﺮ ﻧﮑﻨﻢ
 
ﻣﺮﺍ ﺑﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ، ﻋﻬﺪ ﻣﯽﺑﻨﺪﻡ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ، ﻧﻨﻮﺷﯿﺪﻩﺍﯼ ﺍﺛﺮ ﻧﮑﻨﻢ
 
ﺍﮔﺮ ﻧﺴﯿﻢ ﺷﻮﻡ ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻡ ﻣﯽﺁﯾﻢ
ﭼﻨﺎﻥﮐﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﻧﮑﻨﻢ
 
ﺗﻮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ
ﺷﺒﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﮔﺮ ﺳﺤﺮ ﻧﮑﻨﻢ
 
 
مهدی فرجی 
قرار نشد/ انتشارات فصل پنجم 
محمد اشرفی بازدید : 219 جمعه 13 تیر 1393 نظرات (0)
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌
 
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی‌
 
یک آسمان پرندگی‌ام دادی و مرا
 
در تنگنای «از تو پریدن‌» گذاشتی‌
 
وقتی که آب و دانه برایم نریختی‌
 
وقتی کلید در قفس من گذاشتی‌
 
 
 
امروز از همیشه پشیمان‌تر آمدی‌
 
دنبال من بنای دویدن گذاشتی‌،
 
من نیستم‌... نگاه کن‌; این باغ سوخته‌
 
تاوان آتشی است که روشن گذاشتی‌
 
گیرم هنوز تشنه‌ی حرف تواَم ولی 
 
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی‌؟
 
 
 
آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند 
 
اما برای من دل چیدن گذاشتی‌؟
 
حالا برو، برو که تو این نان تلخ را
 
در سفره‌ای به سادگی من گذاشتی
 
 
مهدی فرجی 
روسری باد را تکان می‌داد/ انتشارات فصل پنجم 
محمد اشرفی بازدید : 168 جمعه 13 تیر 1393 نظرات (0)
یک شب بیاور شمع و روشن کن اتاقم را
 
شب های بی انگیزه ی بی اتّفاقم را
 
یک شب بیا با هر چه گرما در بغل داری
 
از یک جنون آتش مهیا کن اتاقم را
 
تو بادی و من برگ؛سرگردانی خوبی ست
 
اما اگر جدی بگیری اشتیاقم را
 
اصلا بیا با اتّفاقی تازه روشن کن
 
شب های بعد از رفتنت بی اتّفاقم را
 
اصلا گلوی گازها را باز بگذار و
 
با آتش سیگار روشن کن اتاقم را...
 
 
مهدی فرجی 
زیر چتر تو باران می آید / انتشارات شانی 
لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 55
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 216
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,449
  • بازدید ماه : 10,830
  • بازدید سال : 90,836
  • بازدید کلی : 334,546
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی