جنون مرا گرفت و حذبه ی نگاهت ، آه ! نه
بگو چگونه خوانمت؟فرشته؟ نور؟ ماه ؟ نه
تو برتر از تمام واژه های عاشقانه ای
شبیه آن خدای ناشناس جاودانه ای
بیا و دست خسته ی مرا بگیر، می شود؟
به عشق اعتماد کن وگرنه دیر می شود
قسم که با تو می شود به شوق قله پر کشید
شراب را ز بوسه هات جرعه جرعه سر کشید
به اعتماد یک گل از تو می توان بهار شد
خزان مانده را عبور کرد و رستگار شد
نگاه کن هنوز عاشق تو مانده است، ای
به سینه داغ دوری تو را نشانده است ، ای
مگر چقدر بی تو می توان نشست ، نازنین؟
چقدر می توان درون خود شکست، نازنین؟
دلم گرفته است، هرچه عاشقانه تر بیا
به بغضهای من قسم که بی بهانه تر بیا
کورش ترابی