شاعر پرید از قفس تن ، پرنده شد
شاعر سرود ، مطمئناً او نمُرده بود
او زنده بود ، مطمئناً او نمُرده بود
شال و کلاه کرد و به سوی خودش دوید
مانند رود ، مطمئناً او نمُرده بود
در بین راه ، قلب مریضش دوباره ... آه !
دردی حسود ، مطمئناً او نمُرده بود
بی اعتنا ، به شعر جدیدش ادامه داد
او می سرود ... ، مطمئناً او نمُرده بود
تکلیف روشن دل او ؟ عاشقی ، همین
آیینه بود ، مطمئناً او نمُرده بود
شاعر نَفس زنان ز بلندای یک غزل ؛
آمد فرود ، مطمئناً او نمُرده بود
بعد از غزل ، نشست و به یک لاله خیره شد
رنگش کبود ... ! مطمئناً او نمُرده بود
بعد از غزل ، دوباره نزول شُکوه درد
بود و نبود ! مطمئناً او نمُرده بود
شاعر پرید از قفس تن ، پرنده شد
یک صبح زود ، مطمئناً او نمُرده بود
فردا ، به چشم عادت ما زندگان خاک
شاعر نبود ... ، مطمئناً او نه ... مُرده بود !
رضا اسماعیلی