چرا ننالد ز تيره بختي دلي كه حال دعا ندارد
چرا نگريد ز بينوايي كسي كه دل با خدا ندارد
ز خواب مستي دو ديده وا كن به خلوت شب خدا خدا كن
خداي خود را شبي صدا كن كه درد غفلت دوا ندارد
به هر كلامي كه شور او نيست به هر سرايي كه نور او نيست
كلام بي او اثر نبخشد سراي بي او صفا نارد
ز آزمندي چو بي قراران به شوق گنجي اسير رنجي
جمال راحت نبيند آن كس كه سر به كوي رضا ندارد
اگر دلي را به ناله آري ز برق آهش امان نداري
بلا در افتد به هر چه داري كه چوب يردان صدا ندارد
چو آه مظلوم كند كمانه سراي ظالم شود نشانه
چو برق بگريز از اين ميانه كه تير آهش خطا ندارد
چو مرغ جانت ز تن رها شد هميشه زنده ست مگو كجا شد
كسي چو ميرد مگو فنا شد كه نقش هستي فنا ندارد
مهدی سهیلی