موسای قصه های من آقای طورها
ای برق چشم های تو خورشید نورها
نور تو در نگاه خلایق نشسته است
تنها ندیده اند تورا دیده کورها
تنها امید روضه مادربزرگ ها
تنها صدای ناله و آوای گورها
ما با وجود نام شما قد کشیده ایم
باب الحوائج از ازل و تا به دورها
آقا اصالتا" که سلیمان ما تویی
حالا شدی اسیر خیالات مورها
خورشید هم اجازه داخل شدن نداشت
در محبس تو محبس مهتاب و هورها
داوودها به صوت شما گریه می کنند
خیس است آیه های خدا در زبورها
هارون زندگی تو قارون قصه هاست
موسی اسیر مانده میان شرورها
با تازیانه بر تن تو خط نوشته اند
قربانی وقاحت جمع جسورها
این روزها به مادر خود گریه می کنی
اشکی عجیب گریه چشم غیورها
سرد است قتلگاه تو برعکس کربلا
پس گریه میکنی تو به یاد تنورها
در جسر شهر کفر تنت مانده روی خاک
ای خاک بر سرم سر راه عبورها
داستان امروز