چند وقتی است دلم با عقل من همساز نیست
عقل در تاب و تب است اما ز دل آواز نیست
عقل هردم در هوای عشق تو پرمیزند
لیک پرهای دلم را قدرت پرواز نیست
آبی چشمان تو جاریست در هر لحظه ام
پیچک یادتو پیچیده است بر اندیشه ام
حیف با این حال فرهاد دلم در انزواست
اشتباهی کرده ام،گم کرده ام من تیشه ام
در میان خنده سرد و دروغ عابران
در میان چهره هایی از تظاهر خسته جان
نه تورا گم کرده ام من بلکه خود هم نیستم
چون که دل جامانده از عقلم به راهی بی نشان
کاش روزی از میان کوچه تنگ دلم
میگذشتی،می نشستی،گوش میدادی به آهنگ دلم
حرف دل این است ای رنگین ترین رنگین کمان
طرحی از اندیشه ام بر بوم دل انداز بارنگ دلم
امیر اشرفی