loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 330 چهارشنبه 28 خرداد 1393 نظرات (0)
استاد حسامی محولاتی

استاد حسامی محولاتی

صبح امروز (چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۳) استاد حسامی محولاتی، ستون فقرات طنز ایران به ملکوت اعلا پیوست. مراسم تشییع و خاک سپاری آن بزرگ مرد روز شنبه در بهشت زهرا خواهد بود. روانش شاد

فکر می کنم برای دوستان وآشنایان معاصر گفته باشم، پس برای اینکه برآیندگان هم مخفی وپوشیده نماند بازگو می کنم .نگارنده ی این سطور در ساعت هفت روز هفتم مهرماه (ماه هفتم) یکهزارو سیصدو هفت ، یعنی ساعت هفت صبح ۱۳۰۷/۰۷/۰۷ در روستای سرسبز وحاصلخیز عبدل آباد محولات تربت حیدریه در خانواده ی نسبتاً مرفه روحانی در میان هلهله وشادی بستگانم بدون اختیار خودم متولد شدم.
البته راست یا دروغش به گردن شاهدان عینی که بعداً برایم تعریف کردند . در همان بدو تولد بدون مشورت با خودم ، اسم دراز محمد حسن قاضی حسامی محولاتی را روی من گذاشتند که هنوز که هنوز است روی من مانده وعزیزان ، دوستان وآشنایان مرا به همین نام می شناسند. پدرم مرحوم عباسقلی قاضی حسامی که روحانی وسخنگو ووکیل الرعایا ی روستا در مقابل خانهای زورگوی آن زمان بود وخط وربط خوبی هم داشت، درکودکی شخصاً اصول وفروع دین وشکّیات وسهویات ومقارنات نماز واسامی دوازده امام وچهارده معصوم را به من آموخت، به طوریکه در سن چهارسالگی اصول وفروع دین وآداب نماز واسامی معصومین را می دانستم وچندین سوره ی بزرگ وکوچک قرآن کریم را نیز حفظ داشتم که وقتی برای مردم روستا که بیشترشان بیسواد بودند می خواندم ، باعث تعجب آنها می شد تا بالاخره در سن پنج سالگی به مکتب خانه روستا رفتم وکتابهای نصاب الصبیان ،تُرُسُّل وصرف

میر جامع المُقدمات را در مکتبخانه های جناب آخوند وآقا سید محمود که خدارحمتشان کند با موفقیت خواندم وبعداً برای تکمیل معلومات به تربت حیدریه رفتم ودیپلم ادبی را هم در این شهرستان گرفتم ودو سالی هم در مدرسه علمی شیخ یوسفعلی تربت به کسب علوم قدیمه پرداختم که متاسفنه بخاطر شعر طنزی که گفته بودم ودر میان طلبه ها توزیع شده بود ، مدرسین محترم مدرسه مرا از مدرسه اخراج کردند .

 

من تنها فرزند ذکور خانواده بودم وپدرم اصرار وآرزو داشت بعد از او مجتهد وپیشنماز وقاضی روستا شوم از خجالت وترس از تربت بدون خبر واطلاع خانواده ام به تهران فرار کردم . در تهران بعد از مدتی سرگردانی ودربدری با کمک انسان والای خیری در سازمان حج واوقاف استخدام ومامور خدمت در اوقاف مشهد شدم . وقتی در مشهد جا افتادم واز نظر امرار معاش تااندازه ای خیالم راحت شد طبع شعرم گل کرد ! واشعار طنز گونه می گفتم وبا پست برای روزنامه خراسان که روزنامه ای وزین ودر چهارده صفحه بود به طور یومیه منتشر می شد می فرستادم و چاپ می شد؛ ضمناً نا گفته نماند که من در روستای زادگاهم که بودم در مکتب خانه ومدرسه ابتدایی دروس مشکلی مانند تاریخ جغرافیا وحساب هندسه را به شعر برمی گرداندم وشعرهارا حفظ می کردم وبرای معلمینم درسهارا به جای نثر ، باشعر جواب می دادم که خیلی مورد تشویق قرارمی گرفتم به طوریکه یک روز رئیس فرهنگ( آموزش وپرورش ) تربت به روستای ما آمد وبا شایعاتی که درباره ی من شنیده بود به کلاس ما آمد واز دونفر از شاگردان سوالاتی کرد که آنها هم جواب هایی دادند وبعد از من پرسید : “که ربح ومرابحه خواندی؟ ” گفتم بله تا اندازه ای ! رئیس فرهنگ پرسید:” در ربح ومرابحه اگر ربح غایب باشد چه می کنی ؟” که بلا فاصله با صدای بلند کودکانه جواب دادم :
ربح اگر غایب بود سرمایه را در نرخ کن ضرب وحاصل را بکن تکرار اندر مدتش!
رئیس فرهنگ سوالات دیگری هم کردکه من با شعر جواب دادم. بعد از من پرسید که اینهارا کی به تو یادداده ؟! گفتم پدرم وخدا!
در هر حال در مشهد روزی مرحوم محمد صادق تهرانیان صاحب امتیاز ومدیر روزنامه خراسان به اداره محل خدمتم آمد ومرا بعد از ظهرها به همکاری با روزنامه خراسان دعوت کرد که با اشتیاق پذیرفتم و از بعد از ظهر همان روز که حدوداً اوایل سال هزارو سیصدو سی و یک شمسی بود همکاری خودم را با روزنامه ی خراسان شروع کردم ودر اینجا بود که کم کم با نویسندگان وشعرای نام آوری مانند مرحوم دکتر علی شریعتی، خسرو شاهانی، دکتر قاسم رسا، ملک الشعراء آستان قدس، غلامرضا قدسی، گلشن آزادی ،سرگرد نگارنده، غلامرضا صدیق، محمد آگاهی، سید محمود فرخ وسید رحمت اله وظیفه دان متخلص به سرو، استاد احمد کمال پور، استاد باقرزاده( بقا ) واستاد محمد قهرمان مشحور وآشنا شدم که عده ای از این عزیزان به رحمت خدا پیوسته اند وعده ای مثل من در قید حیات هستندو با مشکلات زندگی دست به گریبان ، که خاضعانه می گویم از خرمن فضل وادب این استادان عزیز درمجالس ومحافل ادبی مشهد خوشه ها چیده وتوشه ها برگرفتم ومختصر بضاعت ادبی را هم که دارم از برکت مصاحبت ومجالست با این اساتید عزیزاست. در روزنامه ی خراسان دو ستون تحت عنوان فکاهی وشوخی وخنده به طور یومیه داشتیم که با کمک وهمکاری استاد عزیز ودوست خوبم خسرو شاهانی همه روزه با نظم ونثر انتقادی سربه سر دستگاههائی که قصور داشتند می گذاشتیم که تا اندازه ای مورد استقبال خراسانیهای عزیز وخوانندگان قرار گرفته بود که این همکاری با روزنامه خراسان حدود هفده سال ادامه داشت، ضمناً بین پرانتز عرض می کنم در روز عید فطر سا ل ۱۳۳۲ با عفت مظفلری صبیه مرحوم حاجی محمد جعفر مظفری تربتی که از رجال بزرگ علمی خراسان ومدیر مدرسه علمی معروف باقریه ( بست بالا خیابان) واز افراد خوشنام ومتدین مشهد بود، ازدواج کردم که ثمره این ازدواج چهار پسر به نام های علیرضا، محمد رضا،غلامرضا، عبدالرضا می باشد که هر چهار نفرتحصیلاتشان تا پایه دکترا ومهندسی در کشور انگلستان ادامه دادندکه در حال حاضر«اردیبهشت ۱۳۷۷» پسر بزرگم دکتر علیرضا با زن انگلیسیش وسه فرزندش در لندن وپسر کوچکم با زن آلمانیش در آلمان ودو پسر دیگرم مهندس محمد رضا ومهندس غلامرضا درتهران خدمتگزار جامعه انسانی می باشند واما از زندگی خصوصی ام بگذرم یادآور می شوم که در اوائل سال ۱۳۴۲ به تهران منتقل ودر سازمان حج واوقاف مرکز، مسئول انتشار مجله وزین وپر محتوای معارف اسلامی شدم ضمناًنماینده ی مرکزی روزنامه خراسان در تهران نیز بودم وبعد از ظهر ها با مجله معروف فکاهی انتقادی توفیق با امضاهای مستعارقلقلکچی ، قلقل، بچه دهات، و ح محولاتی تا آخرین شماره اش همکاری مداوم ومستمر داشتم وبعد از انقلاب اسلامی مدتی با مجله طنز یاقوت وچند سال هم با مجله فکاهیون تا آخرین شماره اش که تعطیل شد با امضاهای مستعارمختلف همکاری بدون وقفه داشتم وازروز ظهور وتولد مجله گل آقای گل هم کم وبیش با این مجله شیرین وخواندنی وهمکاری داشته ودارم . بطور کلی من همیشه درتمام آثارم اعم ازنظم ونثر سعی کرده ام دردها دگرفتاریهای مردم وطنم را که از صمیم قلب به آنها عشق می ورزم به مصداق:
چو حق تلخ است با شیرین زبانی حکایت سرکنم آن سان که دانی
تا آنجا که می توانم با شیرینی طنز بازگو کنم واطمینان دارم تا زنده ام حتی المقدور به این کار ادامه خواهم داد واز این خوشحالم که من همیشه همه مردم را دوست دارم ، منتهی عده بخصوصی را بیشتر دوست می دارم واگر کسی اشتباهاً یا ندانسته از من رنجشی داشته است سعی کرده ام به هر وسیله رفع سوء تفاهم کنم که دو بیتی زیر مضمون همین مدعا است:
از آن شادم که در دل کینه از کس بقدر یک سر سوزن ندارم
کسی از من غباری در دل خویش اگر دارد بداند من ندارم
در حال حاضر دو کتاب از اینجانب به چاپ رسیده کتاب اول در نوروز ۱۳۴۲ مجموعه شعر طنزی از من تحت عنوان ( کتاب مستطاب قلقلک) درپنج هزار نسخه به وسیله ی روزنامه خراسان چاپ ومنتشر شد که فعلاً نایاب است و یک نسخه اش از خودم دارم و کتاب دوم در سال ۱۳۷۸ مجموعه طنزی به نام رنگین کمان طنز توسط انتشارات خرم به چاپ رسیده .
در خاتمه از اساتید وصاحبدلان خواننده ی این اشعار انتظار دارم که در هر مورد از اشعار ونوشته هایم اشتباه وقصوری مشاهده فرمودندبا محبت ومراحم خاص خودشان مرا راهنمایی وارشاد فرمایند . ازهمه عزیزان در زمان حیات ومماتم التماس دعا دارم.

محمد حسن حسامی محولاتی
تهران- تجریش ۱۳۷۷

 

 

منبع : سایت روستای مهنه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 62
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 316
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,549
  • بازدید ماه : 10,930
  • بازدید سال : 90,936
  • بازدید کلی : 334,646
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی