خواستم که مشق کبوتر شدن کنی
در آسمان نشسته نگاهی به من کنی
در رهگذار نافله ی کوچه باغ ها
یک سجده رو به وسعتی از یاسمن کنی
دل را به ذکر سبز بهاران گره زنی
غرق نماز شاخه ای از نسترن کنی
وقتی بهار از نفست غنچه می زند
فکری برای چشم حسود چمن کنی
می خواستم که رکعتی از عاشقانه را
لالایی ملایم شب های من کنی
قدیس بی نشان غزل های من شوی
تا سینه را کتیبه ی زخم کهن کنی
مثل عقاب پر بکشی روی ابر ها
گل چرخ ها زنی سفر سوختن کنی
وا می شود دریچه ای از آسمان تو را
مثل پرنده ای گذر از خویشتن کنی
هر چند سهم پنجره ی چشم های من
شب های بی ستاره ی بیت الحزن کنی
دستی تکان بده که به رغم برادران
روزی هزار معجزه از پیرهن کنی
کی می بری مرا به فراسوی واژه ها
بین صدای بال ملائک وطن کنی
قیصر که پر کشید و از ادراک ما گذشت
باید که بیش از این هوس پر زدن کنی
دستم به دامنت به خدا می رسانی ام ؟
آهی کشی دوباره و ختم سخن کنی !
محمد حسین انصاری نژاد