آبی بیفشان باز بر خشم و هیاهویم
آرام کن این قلب ویران از تکاپویم
آبی بیفشان بر دلم آتش به پا کرده است
شلاق گیسوی تو بر خاکستر مویم
رقصان میان شعله های رنج می سوزم
جاری شو ای زاینده رود مهربان سویم
ترکم مکن در بیشه ای تاریک می میرم
من جنگلی بی هم زبانم، ماده آهویم
از عشق می پرهیزی اما عشق آزادی ست
همراه من پرواز کن گنجشک ترسویم!
غمگین مباش از شاخه های سرد دلگیرم
من مرده ام اما در آغوش تو می رویم
سهرابم و در خاک و خون دیری ست می غلتم
یا مرگ باش ای نازنین یا نوشدارویم
با هر که از اندوه خود گفتم رهایم کرد
آه ای دل خونین! تو می فهمی چه می گویم
ابوالفضل صمدی