loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
محمد اشرفی بازدید : 221 یکشنبه 20 بهمن 1392 نظرات (0)

بیا مسافر من ساده از سفر برگرد
که هست جاده محراب پر خطر برگرد

مگر نمی شنوی تو صدای دزدان را
که گرد قافله هستند در گذر برگرد

تمام کوچه مسجد شکاف شمشیر است
بیا به اسم تو ای شاه از سفر برگرد

اگر چه خواهش من را نمی دهی پاسخ
بیا به خواهش غازی و قفل در برگرد

چه کس نماز سحر را شکسته می خواند
بیا نماز قضا کن و این سحر برگرد



اردشیر آقایی

محمد اشرفی بازدید : 304 یکشنبه 20 بهمن 1392 نظرات (0)

 

 


 

امام ، آن كه دلش چشمه سار معنا بود 
تمام زندگی اش یك قیام زیبا بود

نگاه شرقی او چلچراغی از رؤیا 
به سقف شب زده ی مشرق معما بود

دلش مترجم آواز روشن خورشید 
لبش مُفسر لبخند صبح فردا بود

دو چشم روشن او یك دوبیتی زیبا 
درون دفتر احساس سرخ گل ها بود

دلش انار َترَك خورده ی پر از آتش 
گدازه های دلش دانه دانه پیدا بود

تمام زندگی اش بوی سادگی می داد 
كسی به سادگی او نبود ، آیا بود ؟

دوباره آمد و آیینه را تبسم كرد 
امام آینه های بهار سیما بود

کسی به پینه ی دستان ما نمی خندید
امام - حامی ما پا برهنگان - تا بود

قسم به چشمه ز چشمان او نشد سیراب 
دلم كه عاشق آن بیكرانه دریا بود

شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد 
غروب او چو طلوعش قشنگ و زیبا بود

 

رضا اسماعیلی

 

محمد اشرفی بازدید : 161 یکشنبه 20 بهمن 1392 نظرات (0)

 

مـــرا به روشنـــــــی آفتاب دعـوت کـــــــن

به رود و چشمه و دریا ، به آب دعوت کـن

مرا به لهجه ی باران صدا بزن ، ای خوب !

به بــــاغ خیس نگاه سحاب ، دعــــــوت کن

به سمت عصمت یک گل ، مرا ببر یک شب

مـــــــرا به چیدن بـــــوی گلاب ، دعوت کن

مرا بـــــه آینــــــه ی آسمان بزن پیــــــــوند

بــــــه  روشنای نگاه شهاب ، دعوت کـــــن

کجاست حـــافظ و شعر فرشتــــه سیمایش ؟

مــــرا به عصمت یک شعر ناب ، دعوت کن

دلــــــم گرفتـــــــه از این ظلمت عدالت سوز

مــــــــرا به روشنی آفتاب ، دعـوت کـــــــن

 

رضا اسماعیلی

محمد اشرفی بازدید : 209 یکشنبه 20 بهمن 1392 نظرات (0)

 

شاعر پرید از قفس تن ، پرنده شد

 

 

 

 

شاعر سرود ، مطمئناً او نمُرده بود

او زنده بود ، مطمئناً او نمُرده بود

شال و کلاه کرد و به سوی خودش دوید

مانند رود ،  مطمئناً او نمُرده بود

در بین راه ، قلب مریضش دوباره ... آه  !

دردی حسود ، مطمئناً او نمُرده بود

بی اعتنا ، به شعر جدیدش ادامه داد

او می سرود ... ، مطمئناً او نمُرده بود

تکلیف روشن دل او ؟ عاشقی ، همین

آیینه بود ، مطمئناً او نمُرده بود

شاعر نَفس زنان ز بلندای یک غزل ؛

آمد فرود ، مطمئناً او نمُرده بود

بعد از غزل ، نشست و به یک لاله خیره شد

رنگش کبود ... ! مطمئناً او نمُرده بود

بعد از غزل ، دوباره نزول شُکوه درد

بود و نبود ! مطمئناً او نمُرده بود

شاعر پرید از قفس تن ، پرنده شد

یک صبح زود ، مطمئناً او نمُرده بود

فردا ، به چشم عادت ما زندگان خاک

شاعر نبود ... ، مطمئناً او نه ... مُرده بود !

 

رضا اسماعیلی

محمد اشرفی بازدید : 209 شنبه 19 بهمن 1392 نظرات (0)

 

اگــر رفتــم زدنیــــای شما،دیـوانه ای کمتر

ور این کـاشانه ویـران گشت،حسرت خانه ای کمتر 

      ***

اگر مستی ببخشد ســــاغر هستی،برافشانش

و گر هستی دهد،ای سرخوشــان! پیمانه ای کمتر

***

 زیان و ســـود عالم چیست،از بـــود و نبـــود ما؟

به دریـا،قطـره ای افزون،زخــرمن،دانه ای کمتر

  ***

تو شمع محفل افـــــروزیّ و من پــروانه ای مسکین

تو شمع محفل افـــــروزیّ و من پــروانه ای مسکین

***    

اگــر پیمــانـه ام پر شد،زیـانی نیست یـاران را

به بزم بـــاده نوشان،گریه ی مستـــانه ای کمتر

***

حقیقت در نوای توست و در مینــــای می ،ساقی

حدیث واعظـان گــر نشنوی،افســـانه ای کمتر

***

چـو کـاری غیر بت ســازی ز زاهد بر نمی آید

عبـادت خانه ای گــر بسته شد،بتخانه ای کمتر

***

جـزای خیــر بــادت! در علاج من تغــافل کن

در این ویـــرانه،ای عقـل آشنـا! دیوانه ای کمتر

 

حسین پژمان بختیاری

 

محمد اشرفی بازدید : 211 شنبه 19 بهمن 1392 نظرات (0)

 

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است 
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می‌ترسم ترا خورشید پندارند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی
نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!

 

مهدی اخوان ثالث

لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 26

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 76
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 602
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,835
  • بازدید ماه : 11,216
  • بازدید سال : 91,222
  • بازدید کلی : 334,932
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی