loading...
انجمن مجازی ادبیات فارسی
ارسال مطالب

شما دوست عزیز می توانید اشعار ،داستان و یا ضرب المثل های خود را ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت درج شود.

با تشکر


همچنین برای ثبت لینک وبسایت شما در لینکدونی خوان هشتم ، با ما در تماس باشید.


لینکدونی خوان هشتم

تبليغات
فروشگاه شارژ خوان هشتم 
موبايلتو راحت شارژ كن!

آخرین ارسال های انجمن
علیرضا شیدایی بازدید : 185 شنبه 05 بهمن 1392 نظرات (0)

 

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

 

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه

***

چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟

حسین پناهی

علیرضا شیدایی بازدید : 192 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

دوباره باز فصل بهاران شد،چرا نمي آيي؟                        

 دوباره فرصت ديدار ياران شد،چرا نمي آيي؟


دوباره ابر بهار شد عيدي دل تنهايم                                 
دوباره پلک دلم خيس باران شد،چرا نمي آيي؟


به شاخسار دل همه روح اميد دميده،اما                         
شکوفه يأس به باغ من فراوان شد،چرا نمي آيي؟


سفره هفت سين من امسال هشت سين دارد              
 سلام به روي تو در خيال مهمان شد،چرا نمي آيي؟


تنگ بلور دلم ماهي عشق تو را کم دارد                        
  دلم متبرک به آينه قرآن شد،چرا نمي آيي؟


دلم از اضطراب دوريت چو سير و سرکه مي جوشد       
سماق مکيدن دلم دو چندان شد،چرا نمي آيي؟

تو اي غزل ناب بهار،اي بهانه سرسبزي                           
دلم براي سرودنت دست به ديوان شد،چرا نمي آيي؟

 

امیر اشرفی

علیرضا شیدایی بازدید : 178 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

چند وقتی است دلم با عقل من همساز نیست   
عقل در تاب و تب است اما ز دل آواز نیست

 
عقل هردم در هوای عشق تو پرمیزند                 
لیک پرهای دلم را قدرت پرواز نیست

 
آبی چشمان تو جاریست در هر لحظه ام            
پیچک یادتو پیچیده است بر اندیشه ام

 
حیف با این حال فرهاد دلم در انزواست               
اشتباهی کرده ام،گم کرده ام من تیشه ام

 

 
در میان خنده سرد و دروغ عابران                      
در میان چهره هایی از تظاهر خسته جان

 
نه تورا گم کرده ام من بلکه خود هم نیستم        
چون که دل جامانده از عقلم به راهی بی نشان

 
کاش روزی از میان کوچه تنگ دلم                     
میگذشتی،می نشستی،گوش میدادی به آهنگ دلم

 
حرف دل این است ای رنگین ترین رنگین کمان     
طرحی از اندیشه ام بر بوم دل انداز بارنگ دلم

 

امیر اشرفی

علیرضا شیدایی بازدید : 188 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید .

روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید :

« تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند دوست داشته باشی ؟

آهنگر سر به زیر آورد و گفت :« وقتی که می خواهم وسیله ای آهنی بسازم

یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم . سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم

تا به شکل دلخواهم درآید .

اگر به صورت دلخواهم درآمد می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود

اگر نه آن را کنار می گذارم

. همین موضوع باعث شده است که همیشه

به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا ! مرا در کوره های رنج قرار ده اما کنار نگذار ! 

علیرضا شیدایی بازدید : 230 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

 

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود .


یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در

حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات

دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .

ادامه داستان در ادامه مطلب.....

 

علیرضا شیدایی بازدید : 1416 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

رمان فوق العاده نقطه مقابل حتما بخونید هفته بعد هم قسمت دومو میزارم

از دانشگاه برگشتم خونه ....خسته بودم اما به قول مامان بازم خستگی ناپذیر .... امروز بعد از عمری یادم مونده بود که با خودم کلید بیارم . در رو باز کردم و از پله های حیاط بالا رفتم و به در خونه رسیدم .پوفی کردم و دررو باز کردم و وارد شدم ؛ با صدای بلندی گفتم :_سلــــــــام بر اهل خانه ... بابا زحمت نکشین ، نیاین استقبال ...هیچ صدایی نیومد . همیشه وقتی این طوری وارد می شدم مامان از آشپزخونه جوابم رو می داد اما حالا خونه ی توی سکوت فرورفته بود ... البته مثل همیشه صدای گوم گوم ساب ظبط نگار ، خواهر کوچکم ، خونه رو پر کرده بود ...وارد پذیرایی شدم و پشت سر هم گفتم : مامامامامامامــــــان .... کوشی ؟! کوشی مامان ؟!که یهویی بابا رو روی مبل دیدم که افتاده بود و سرش رو گرفته بود .عادت نداشتم این موقع روز بابا رو خونه ببینم ... نزدیک شدم . حس کردم وضع خوبی حاکم نیست که شوخی کنم .سلام آرومی دادم و روی مبل کناری بابا نشستم که مامان با لیوانی وارد پذیرایی شد . لیوان پر از گلگاوزبون بود ؛ باز نتونستم خودم رو کنترل کنم که گفتم :_مامان آمد . با لبخندش که چه عرض کنم با اخمش گلگاوزبان آورد ...هیچ جوابی نشنیدم . واااا ؟! اینا چشون بود ؟! ..... با تعجب پرسیدم :_چیزی شده ؟! ... چرا حرف نمی زنید ؟!مامان با کلافگی گفت : وااای نگین ، تو رو به خدا فقط یه لحظه زبونتو نگه دار ....نه دیگه واقعا یه چیزی شده بود . به بابا نگاه کردم که زبون باز کرد و با خودش گفت :_اصلا نمی دونم چرا این طوری شد ... اصلا نمی دونم چی شد ...مامان _حالا اینو بخور ، یه فکری براش می کنیم ._مامان ، بابا نمی خواین چیزی به فرزند ارشد خونه بگین ؟!مامان _بابات ورشکست شده ... تمام چک های بابا برگشت خورده ...یه لحظه خشکم زد . مثل فیلم ها شده بود . حتما زمان برام متوقف شده بود و بقیه به کارهاشون رو می کردن و من خشک شده بودم .حالا چی می شد ؟! ... نکنه ... حتما می خوان یه روز بابا رو با دستبند ببرن و بندازن زندان ! یا مامان و منو نگار پشت طلبکار ها راه بیفتیم و طلاهامو رو بفروشیم ... !دیگه هیچی نگفتم و انقدر گیج بودم فقط به حرفای مامان و بابا گوش می کردم .بابا چند جرعه ای از گلگاوزبونو خورد و گفت : راستی امشب امید میاد این جا ... باید با هم حرف بزنیم ... کارش دارم ...مامان هم قبول کرد . آقا امید ، تک فرزند یه خانواده ی خرپوله که باباش با بابای من دوسته ... این آقا امید با بابای من توی شرکت مهندسی شریکه و تقریبا هشت ، نه ساله که ندیدمش ... از وقتی دبیرستانی شد دیگه تو مهمونی ها شرکت نمی کرد و اگر هم شرکت داشت ، من این ور و اون ور قرار داشتم و نمی دیدمش .پسر غد و یه دنده و سردی بود که دقیقا نقطه ی متقابل من بود و با هم از زمین تا آسمون فرق داشتیم و از همون بچگی هم همش در حال دعوا بودیم و از هم خوشمون نمیومد .دیگه به زور از جام بلند شدم و از پله ها بالا رفتم . داخل اتاقم شدم که احساس کردم صدای آهنگ نگار حسابی رو مخ بود . از جام بلند شدم و با عصبانیت از در زدم بیرون . در اتاق نگار رو محکم کوبیدم و بدون اجازش رفتم تو . بلند به حالت عصبی گفتم :_می خوای همسایه ها بشنون یا خودت ؟! مگه عروسیه خالته ؟! ...کم کن اون لعنتی رو ..نگاهی به اتاقش انداختم که از شلختگیش می خواستم بالا بیارم . دوباره گفتم :_وقت کردی این اتاقت رو هم جمع کن ... بو گند همه جا رو برداشته ...حالا بی چاره فقط یکم اتاقش به هم ریخته بود ... بو گند رو از کجا درآورده بودم ؟!و بعد پریدم تو اتاقم و روی تخت ولو شدم . ...من نگین ستوده ...دانشجوی سال سوم گرافیک ؛ همه از من و نمره هام انتظار داشتن که حتما خانم دکتری ، مهندسی ، چیزی اما من به همه فهموندم که بـــعــــله ...
یه آبجی کوچک دارم به نام نگار که الآن سوم دبیرستانه و از من تقریبا پنج سال کوچک تر بود . بله ، دختر شاد و شنگولیم و از پا نمیوفتم ولی خدا نکنه که اعصاب نداشته باشم مثل الآن ... خدا رحم کنه ... همچنین بسیار وسواسی و تمیز هستم .

مثل همیشه ساعت شش از خواب بیدار شدم 

برای خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب بروید...

لینک به صفحه

برای لینک به صفحه ای که مشاهده می کنید،کد زیر را کپی کرده و در وبلاگ خود قرار دهید.


کد اشتراک گذاری لینک

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
زیباترین اشعار،داستان و ضرب المثل های فارسی در انجمن مجازی ادبیات فارسی / شما می توانید با عضویت در سایت،اشعار و داستانهای خود ویا دیگران را ارسال کنید تا با نام خودتان نمایش داده شود. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره انجمن مجازی ادبیات فارسی؟
    کدام موضوع انجمن توجه شما را جلب می کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 415
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 79
  • آی پی دیروز : 79
  • بازدید امروز : 684
  • باردید دیروز : 631
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,917
  • بازدید ماه : 11,298
  • بازدید سال : 91,304
  • بازدید کلی : 335,014
  • کدهای اختصاصی
    ‪Google+‬‏
    اشعار کاربران سایت

    اشعار محمدعلی ساکی:

    رباعی(محمد علی ساکی)

    توهم

    نرخ دیه

    ماهی تنگ

    رود

    و...

    ----------------------------------------------------

    اشعار بانو فاطمه فراهانی:

    راز روشنایی